محل تبلیغات شما



ا ز معایب زندگی کردن در خانه‌ی مجردی، یکی‌ش و شاید بزرگ‌ترینش زمانِ برگشتن به خانه خودش را نشان می‌دهد. شاید بزرگ‌ترین عیب بازگشتن به خانه‌ی مجردی این است که کسی خانه نیست. وقتی کسی خانه نیست، باز کردن درخانه مثل بازکردن درِ جهنم است. شب‌ها که به خانه بازمی‌گردم، در خانه را که باز می‌کنم، کلید که سه دور توی قفل می‌چرخد، قلبم می‌ریزد. در را که بازمی‌کنم، سیاهی و تاریکی را می‌بینم که مثل ماری بزرگ توی دالان خانه چنبره زده است و با چشم‌هایی درشت و سیاه، توی
و سط‌های Cast away»، جایی که چهار سال از زندگیِ تنهاییِ چاک نولاند وسط آن جزیره‌ی تهی‌مانده از انسان در میان اقیانوس آرام جنوبی می‌گذرد،‌ آنجا که چاک نولاند در اوج عسرت و بدبختی و تنهایی درمانده است و یارای صبری بزرگ‌تر را برای بازیافتن خانواده‌اش ندارد، درست در جایی که بیننده‌ِی فیلم، تنهایی و رنجِ مدامِ چاک را احساس می‌کند، فرصت» روی خود را به او می‌نمایاند؛‌ چاک شانسی برای بازگشت به خانه پیدا می‌کند.
و قتی خبر درگذشت آن گرافیست مشهور را شنیدم، غمگین شدم. تاسف خوردم. مگر چند تا گرافیست مطبوعاتی در رتبه‌ی او داشتیم؟ آثارش را مرور کردم. از وقتی من هنوز متولد نشده بودم او کار می‌کرد. بی‌وقفه کار می‌کرد تا آن روزی که توی دفتر آن رومه توی محله‌ای در گوشه‌ای از غرب تهران او را دیدم و با او همکار شدم. خوش‌اخلاق نبود، اما مهربان بود؛ سخت مهربان و دلسوز آدم‌ها. هر کاری که می‌توانست می‌کرد تا مراد کسی را حاصل کند، صفحه‌ی کسی بهتر بسته شود، ایده‌ی کسی توی
بـ ـعد از دو ماه و نیم ماشین را از توی پارکینگ درآوردم. توی این دو ماه و نیم، چند باری استارت زده بودم تا باتری ماشینم نخوابد؛ ولی تکانش نداده بودم. چون معاینه‌ی فنی نداشتم و چون وقتی خلافی گرفتم، فهمیدم 550 هزار تومان جریمه شده‌ام. دوربین‌های راهنمایی و رانندگی مروت ندارند. جریمه می‌کنند. کار درستی هم می‌کنند البته. ترجیح دادم وقتی از ماشین استفاده کنم که بتوانم معاینه‌ی فنی‌اش را بگیرم. حالا دیگر می‌توانستم ماشین را ببرم تعمیرگاه، برای تنظیم موتور، تعمیر
بـ ـلند شده بود که راه برود. خورده بود زمین. بلند شده بود که توی جا نباشد. دستش را گرفته بود به دیوار. خورده بود زمین. بلند شده بود که نمیرد. خورده بود زمین. بلند شده بود اما خورده بود زمین. زمین، مثل اژدها، هرکجا سر راه او دهان می‌گشود تا او را ببلعد اما او هر بار که به زمین می‌افتاد، نمی‌گذاشت توی باتلاقِ زمین، توی باتلاقِ فروماندگی مریضی‌اش فرو برود. بلند شده بود باز راه رفته بود و باز خورده بود زمین.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پرسش مهر 20 رئیس جمهور | مدرسه شاد علوم تربیتی