بـ ـلند شده بود که راه برود. خورده بود زمین. بلند شده بود که توی جا نباشد. دستش را گرفته بود به دیوار. خورده بود زمین. بلند شده بود که نمیرد. خورده بود زمین. بلند شده بود اما خورده بود زمین. زمین، مثل اژدها، هرکجا سر راه او دهان میگشود تا او را ببلعد اما او هر بار که به زمین میافتاد، نمیگذاشت توی باتلاقِ زمین، توی باتلاقِ فروماندگی مریضیاش فرو برود. بلند شده بود باز راه رفته بود و باز خورده بود زمین. هی فلانی! زندگی شاید همین باشد
سمفونیِ زیبایی بهنام زندگی
کار کردن با شکم خالی
زمین ,خورده ,راه ,توی ,باتلاقِ ,زمین، ,شده بود ,بود زمین ,خورده بود ,بلند شده ,بود که
درباره این سایت